درس 8 - مادران شاغل

به نام خداجون مهربون

هدف کلی: آموزش شرایط زندگی به کودک دارای مادر شاغل

اهداف جزئی:

  • احترام گذاشتن به پدر و مادر در هر شرایطی (احترام گذاشتن به پدر یا مادری که فوت‌شده و یا جداشده)
  • شرکت در بحث و گفتگوهای کلاسی و پاسخ به سؤالات
  • گسترش گنجینه واژگان
  • توجه و دقت به صدای آخر کلمات (صدای ب)
  • ارتقای توانایی تفکر منطقی، حل مسئله و تصمیم‌گیری
  • ساختن کاردستی و رنگ‌آمیزی
آغاز سخن با نام خدا و هم‌خوانی سوره ناس
عادت چله

ضمن سؤال از چگونگی احترام به والدین، شعر زیر را همراه با ایجاد ریتم با نوآموزان هم‌خوانی کنید:

من مامانو می‌بوسم
دستشو که می‌بوسم

صبح که چشام وا می‌شه
یه غنچه پیدا می‌شه
مرورها بر اساس منحنی فراموشی

برای مرور درس‌های گذشته سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:

  • درس 34جلد اول: برای اینکه بر روی لب‌های دوستان‌مان لبخند بیاوریم، برای هم‌گروهی‌هایتان یک لطیفه بگویید. یادمان باشد قومیت کسی را مسخره نکنیم.
  • درس 5: شما چگونه در کارهای خانه همکاری می‌کنید و مسئولیت انجام دادن چه‌کارهایی را دارید؟
  • درس 7: چگونه می‌توانید به بچه‌هایی که با یکی از والدینشان زندگی می‌کنند، احترام بگذارید؟
فعالیت 1: کتاب کودک

تصویر خوانی و تفکر: از نوآموزان بخواهید به‌دقت به تصویر نگاه کنند، در مورد آن فکر کنند و نظر خود را در مورد تصویر و اتفاقی که ممکن است افتاده باشد بیان کنند.

آشنایی با همپایان «ب»: کلماتی که صدای آخر آن‌ها صدای «ب» هست را تکرار کنید تا نوآموزان به‌دقت گوش دهند و بتوانند صدای آخر را تشخیص دهند. مانند: آب، کتاب، آفتاب، گلاب، تاب، کباب، و… . سپس از آنان بخواهید تصاویری که صدای آخر آن‌ها «ب» است را در تصویر کتاب پیدا کنند و با کشیدن خط بسته، آن را مشخص نمایند.

دست ورزی: از نوآموزان بخواهید تا خطوط خط‌چین بالای صفحه را با توجه به فلش‌ها، پررنگ کنند.

فعالیت 2: داستان «تنها در خانه»

فیلو با اسباب‌بازی‌هایش بازی می‌کرد. او مجبور بود ساعات زیادی را تنها در خانه بماند؛ چون مامان‌فیلا سرِ کار می‌رفت.

فیلو حوصله‌اش سر رفته بود و نمی‌دانست باید چه‌کار کند. خیلی دوست داشت خانه را تمیز و مرتب کند تا وقتی مامان به خانه برمی‌گردد، خوشحال شود. او همیشه قبل از آمدن مامان، خانه را تمیز می‌کرد و مامان هم کلی قربان صدقه او می‌رفت و بوسش می‌کرد؛ اما امروز حوصله کاری را نداشت. تلویزیون را روشن کرد تا کارتون ببیند.

همین‌که تلویزیون روشن شد، آقای مجری گفت: «سلام فیل کوچولوهای عزیز! آیا حوصله‌تان سر رفته و نمی‌دانید باید چه‌کار کنید؟»

فیلو گفت: «آره آره!»

مجری گفت: «آیا دوست دارید قبل از اینکه مامانتان از سر کار برگردد، یک کار هیجان‌انگیز انجام دهید؟»

فیلو از جا پرید و داد زد: «آره آره آره!»

مجری گفت: «پس همین الآن به شماره‌ای که اینجا می‌نویسم زنگ بزنید.»

فیلو شماره را حفظ کرد و بدو بدو رفت سراغ گوشی تلفن. یاد حرف مامان‌فیلا افتاد. مامان‌فیلا می‌گفت وقتی من خانه نیستم، می‌توانی به گوشی‌ام زنگ بزنی؛ اما تلفن بقیه را جواب نده و به بقیه زنگ نزن.

مغز فیلو می‌گفت: «باید به حرف مامانش گوش کند»؛ اما دل فیلو می‌گفت: «زود باش به این شماره زنگ بزن تا دیگر حوصله‌ات سر نرود.» آخرسر هم به حرف دلش گوش داد و شماره را گرفت.

آقایی از آن‌طرف گوشی گفت: «سلام فیلو!»

صدایش خیلی شبیه صدای آقای مجریِ تلویزیون بود. فیلو پرسید: «اسم مرا از کجا بلدی؟»

صدا گفت: «ما همه اهالی جنگل دانابان را می‌شناسیم. حالا دوست داری یک کار هیجان‌انگیز کنی؟»

فیلو تلفن به دست، بالا و پایین پرید و گفت: «آره! آره! زود باش بگو چه‌کار کنم؟»

صدا گفت: «بیا داخل حیاط.»

فیلو یاد حرف مامان‌فیلا افتاد که گفته بود: «وقتی من خانه نیستم، بیرون نرو و کارهای خطرناک نکن»؛ اما دلش می‌گفت «برو بیرون تا ببینی چه خبر است».

فیلو از چشمی، بیرون را نگاه کرد. هیچ خبری نبود. می‌خواست برود بیرون که از آن‌طرف تلفن، صدای دادوبیداد آمد. انگار یکی داشت می‌گفت: «بگیریدش! بگیریدش!». فیلو از ترس گوشی را پرت کرد و دوید و زیر مبل قایم شد.

یک ساعت بعد در خانه باز شد. فیلو خیلی ترسیده بود. خودش را زیر مبل مچاله کرد تا پیدایش نکنند؛ اما چند لحظه بعد صورت مامان‌فیلا را دید که خم‌شده بود زیر مبل و می‌گفت: «سلام پسرم. امروز همه‌چیز خوب بود؟ چرا اینجا قایم شدی؟»

فیلو نفس راحتی کشید و از زیر مبل بیرون آمد. بعد هم پرید در بغل مامان‌فیلا.

تلویزیون هنوز روشن بود و داشت اخبار نشان می‌داد. آقای پلیس رو به دوربین ایستاده بود و می‌گفت: «امروز در جنگل دانابان، اتفاق عجیبی افتاد. متوجه شدیم که یک گروه خلاف‌کار، بچه فیل‌ها را می‌دزدند، امروز آقا گرگه و اعضای گروهش را دستگیر کردیم. به همه‌ی فیل‌ها هشدار می‌دهیم که حواسشان را جمع کنند و گول آقا گرگه را نخورند.»

فیلو در دلش گفت: «آخ آخ! کاش به آقا گرگه زنگ نمی‌زدم؛ اما بازهم خدا را شکر که نرفتم بیرون…».

مامان‌فیلا گفت: «خدا را شکر که وقتی من خانه نیستم پسرم حواسش جمعِ جمع است.»

فیلو ریز ریز خندید و گفت: «آره مامان‌فیلا! خدا را شکر!».

فعالیت 3: بازی

از نوآموزان بخواهید که با استفاده از خمیربازی و دراز کردن خمیرها، یک مسیر را درست کنند. سپس با استفاده از یک کاغذ مچاله کوچک و فوت به‌وسیله‌ی نی، به نحوی این کاغذ کوچک را از این مسیر عبور دهند.

همچنین کودکان می‌توانند این بازی را زمانی که تنها در خانه هستند، به‌صورت انفرادی انجام دهند.

وسایل موردنیاز: خمیربازی، نی

فعالیت 4: نمایش

از نوآموزان بخواهید با هم‌گروهی‌های خود مشورت کنند و شرایطی که ممکن است در خانه تنها بمانند را نمایش دهند. در این مواقع چه‌کاری انجام می‌دهند و خود را چگونه سرگرم کنند.