درس 14 - خودداری از آزار حیوانات

به نام خداجون مهربون

هدف کلی: تشویق به احترام گذاشتن به حیوانات و آزار نرساندن به آن‌ها

اهداف جزئی:

  • آشنایی با نعمت‌های خداوند و تشکر از او
  • آشنایی با امام رضا (ع) و مهربانی ایشان حتی با حیوانات
  • شرکت در بحث و گفت‌وگوهای کلاسی و پاسخ دادن به سؤالات
  • دسته‌بندی بر اساس رنگ
  • دست ورزی و تقویت عضلات دست
  • تقویت هوش اخلاقی (Moral)
  • تقویت هوش طبیعت‌گرایی (Naturalism)
آغاز سخن با نام خدا و هم‌خوانی سوره فیل
عادت چله

یکی از نعمت‌های خوب داشتن دوستان و همسایه‌های خوب است. به نظر شما چگونه می‌توانیم بابت این نعمت، خدا را شکر کنیم.

مرورها بر اساس منحنی فراموشی

برای مرور درس‌های گذشته سؤالات ذیل را از نوآموزان بپرسید:

  • درس 5: ابزار دفاعی مار، جوجه‌تیغی، شیر، ببر و پلنگ در مقابل حمله‌ی دشمن چیست؟
  • درس 11: زنبور چه غذایی را برای ما تولید می‌کند؟
  • درس 13: آیا تابه‌حال به حیوانی غذا داده‌اید؟ از این کار چه احساسی داشتید؟
فعالیت 1: کتاب کودک

تصویر خوانی و تفکر: از نوآموزان بخواهید به تصاویر کتاب توجه کنند. از آنان بپرسید فکر می‌کنید این تصویر در مورد کیست؟ نظر شما در رابطه با این تصویر چیست؟ آن را بیان کنید.

دسته‌بندی بر اساس رنگ (مرور درس 5): ابتدا تعدادی مهره رنگی تهیه کنید و در اختیار نوآموزان قرار دهید. از آنان بخواهید هر رنگی را در یک دسته قرار دهند. سپس توجه نوآموزان را به تصویر جلب نموده و از آن‌ها بخواهید گل‌ها را بر اساس رنگ، دسته‌بندی کنند و دور هر دسته، خط بسته رنگی بکشند.

دست ورزی: از نوآموزان بخواهید تا خطوط خط‌ چین بالای صفحه را با توجه به فلش‌ها، پررنگ کنند.

فعالیت 2: داستان «آهو و امام رضا (ع)»

بچه‌ها خیلی دوست داشتند که با خانم معلم به کتابخانه بروند و باز هم با کتاب جادویی وارد یک قصه جدید شوند. چند روزی بود که به خانم معلم اصرار می‌کردند تا اینکه بالاخره خانم معلم پذیرفت.

همه به کتابخانه رفتند و بین قفسه کتاب‌ها گشتند؛ اما کتاب جادویی را پیدا نکردند. نازپری گفت: «بیایید باهم کتاب جادویی را صدا بزنیم.»

-کتاب جادویی…، کجایی؟

صدایی آمد، کتاب جادویی از قفسه‌های پشتی، از بین بقیه کتاب‌ها بیرون آمد. سرفه‌ای کرد و گفت: «آرام، مگر نمی‌دانید که در کتابخانه نباید بلند صحبت کنید؟ چه می‌خواهید؟»

خانم معلم گفت: «بچه‌ها دوست دارند تا یکی از داستان‌های تو را بشنوند.»

کتاب جادویی شرو‍‌ع به چرخیدن کرد و بچه‌ها به درون کتاب کشیده شدند. بچه‌ها خودشان را در یک دشت سرسبز دیدند.

یک آهوی زیبا، با دو تا بچه آهوی کوچولو موچولویش، در دشت زیبا زندگی می‌کردند. مامان آهو همیشه برای پیدا کردن غذا به دوردورها می‌رفت.

روزی از روزها، بچه‌ها هرچه منتظر ماندند تا مامان آهو برایشان غذا بیاورد، خبری نشد. بچه‌ها نگران شدند. چرا مامان دیر کرده است؟ هیچ‌وقت اینقدر دیر نمی‌کرد؟ ناگهان دیدند که مامان خیلی نگران به خانه وارد شد. بچه آهوهای کوچولو تا مامان را دیدند خیلی خوشحال شدند.

بچه آهوها پرسیدند: «مامان، تا حالا کجا بودی؟»

مامان آهو، بچه‌ها را آرام کرد. به آن‌ها غذا داد و گفت: «رفتم برایتان غذا بیاورم. یک جا چند میوه‌ی خوشمزه دیدم. خواستم آن‌ها را بردارم؛ اما پایم در دام شکارچی گیر کرد. فهمیدم که آن غذاها تله بوده. خیلی ترسیدم و نگران شما بودم که گرسنه نمانید.

شکارچی، مرا اسیر کرد و می‌خواست با خود ببرد؛ اما با دیدن مردی که از آنجا عبور می‌کرد، مرا زمین گذاشت. من به سمت آن مرد مهربان دویدم و پشت سر او پنهان شدم.

آقای مهربان به شکارچی گفت: «این آهو را به من بفروش.» اما شکارچی قبول نکرد و گفت: «این آهو فروشی نیست.» وقتی‌که دیدم شکارچی حاضر به پول گرفتن و آزاد کردن من نیست، به آن آقای مهربان گفتم: «من دو تا بچه دارم و نگران آن‌ها هستم.» باورم نمی‌شد؛ اما او زبان حیوانات را می‌فهمید و با من حرف زد. به او گفتم: «از شما خواهش می‌کنم که شکارچی را راضی کنید تا پیش بچه‌هایم بروم و به آن‌ها غذا بدهم. قول می‌دهم زود برگردم.»

مرد مهربان حرف‌های مرا به شکارچی گفت. شکارچی خنده‌ای کرد و با تعجب گفت: «مگر می‌شود یک آهو برود و دوباره برگردد؟ اما من حرف شما را قبول می‌کنم.»

حالا من آمده‌ام تا غذای شما را بدهم و زود باید برگردم. به من قول بدهید که بعد از من مواظب یکدیگر باشید.

مامان آهو با چشم‌های گریان با بچه‌ها خداحافظی کرد و رفت. شکارچی دید که آهو به قولش عمل کرده و برگشته است، خیلی تعجب کرد و گفت: «من این آهو را آزاد می‌کنم؛ اما فقط شما بگویید که چه‌کسی هستید؟»

آقای مهربان خود را معرفی کرد و گفت: «من امام رضا (ع) هستم.»

شکارچی با شنیدن اسم امام رضا اشک ریخت. او به‌ شهر رفت تا آمدن امام را به مردم خبر بدهد. مامان آهو هم وقتی نام امام رضا (ع) را شنید، خود را به‌پای امام رضا (ع) انداخت و از او بسیار تشکر کرد. مامان آهو پیش بچه‌هایش برگشت و بچه‌ها با ذوق و خوشحالی بالا و پایین پریدند و آن روز را جشن گرفتند.

فعالیت 3: بحث و گفت‌وگو

در مورد آزار نرساندن به حیوانات با نوآموزان گفت‌وگو کنید از آنان بپرسید به نظر شما ما چگونه می‌توانیم به حیوانات احترام بگذاریم (برای نوآموزان توضیح دهید تمام حیوانات آفریده‌های خدای مهربان هستند و ما باید خدا را به خاطر تمام نعمت‌ها و زیبایی‌هایی که آفریده شکر کنیم و مخلوقاتش را با آزار نرساندن احترام بگذاریم). حشرات مانند مورچه‌ها هم آفریده‌های خدا هستند، اگر کسی بخواهد یک مورچه را بکشد به او چه می‌گویید؟ آیا تابه‌حال دیده‌اید که کسی حیوانی را اذیت کند؟ شما چه‌کار کرده‌اید؟

شما چطور مواظب هستید که حیوانی را اذیت نکنید؟ (با انجام ندادن چه کارهایی)؟.[1]

چرا نباید حیوانات را اذیت کنیم؟

چه‌چیزها و کارهایی باعث آزار حیوانات می‌شود؟

[1] پیامبر خدا (ص) نهی کرده که آدمی پشت حیوان را صندلی راحت خود قرار دهد؛ چه بسا حیوانی که در اطاعت و یاد خدا، بهتر از سوار خود باشد. (جوادی آملی، مفاتیح الحیات، نشر اسراء، 1396 ش، ص 689)

فعالیت 4: لطیفه‌گویی

لطیفه‌های ذیل را برای نوآموزان بخوانید و از آنان بخواهید در مورد حیوانات و آزار نرساندن به آن‌ها با هم‌گروهی‌های خود مشورت کنند و لطیفه‌ای بسازند.

«به پشه میگن: چرا زمستان شما نیستید؟ پشه میگه: نه اینکه تابستونا خیلی برخوردتون خوبه؟».😊

«پشه‌ای که شش طبقه بالا اومده، حق داره نیش بزنه، چون خیلی زحمت کشیده». 😊